شاید!

 

غریبه...

   

 

دست مرا بگیر که باغ نگاه تو

 

  

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربودٰ

 

  

من جاودانی ام که  پرستوی بوسه اتٰ

   

 

بر روی من دری ز بهشت خدا گشود! 

  

 

اما چه می کنی

 

 

 

 

دل را که در بهشت خدا هم غریب بود...؟  

 

فریدون مشیری

 این متنو از وب قشنگه عشقولانه برداشتم امیدوارم تنها ناراحت نشه؟

[ پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:خدا,رگبارنور, ] [ 10:18 ] [ shabuuu ] [ ]

حرفامو شنیدی نه؟

 

 گفت و گو با خدا

در روياهايم ديدم که با خدا گفت و گو مي کنم. خدا پرسيد:پس تو مي خواهي با من گفت و گو کني؟

من در پاسخش گفتم:اگر وقت داريد.خدا خنديد و گفت: وقت من بي نهايت است.

در ذهنت چيست که مي خواهي از من بپرسي؟پرسيدم:چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟

خدا پاسخ داد:کودکي شان.اينکه آنها از کودکي شان خسته مي شوند،عجله دارند که بزرگ شوند.

 و بعد دوباره پس از مدت ها ، آرزو مي کنند که کودک باشند ...

 اينکه آنها سلامتي خود را از دست مي دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست مي دهند

 تا دوباره سلامتي خود را به دست آورند.اينکه با اضطراب به آينده مي نگرند و حال را فراموش کرده اند

و بنا بر اين نه در حال زندگي مي کنند و نه در آينده.

اينکه که آنها به گونه اي زندگي مي کنند که گوئي هرگز نمي ميرند و به گونه اي مي ميرند که

گوئي هرگز زندگي نکرده اند.دستهاي خدا دستانم را گرفت براي مدتي سکوت کرديم

و من دوباره پرسيدمبه عنوان يک پدر مي خواهي کدام درس هاي زندگي را فرزندانت بياموزند؟

 او گفت: بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند که عاشقشان باشد ،

همه کاري که مي توانند انجام دهند اين است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند ،

بياموزند که فقط چند ثانيه طول مي کشد تا زخم هاي عميقي در دل آنان که دوستشان داريم ايجاد کنيم

 اما سالها طول مي کشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم.

بياموزند ثروتمند کسي نيست مه بيشترين ها را دارد ، بلکه کسي است که به کمترين ها نياز دارد.

بياموزند که آدمهايي هستند که آنها را دوست دارند فقط نمي دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند،

بياموزند که دو نفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببينند.

بياموزند که کافي نيست فقط آنها ديگران را ببخشند،بلکه آنها بايد خود را نيز ببخشند.

من با خضوع گفتم:از شما به خاطر اين گفت و گو متشکرم

 آيا چيز ديگري هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند؟

 خداوند لبخند زد و گفت : فقط اينکه بدانند من اينجا هستم،هميشه.

از : رابيندرانات تاگور

 

منبع:www.tandis-eshgh.blogfa.com

[ 8 دی 1389برچسب:خدا,حرفام ,دلم برات تنگه, ] [ 12:59 ] [ shabuuu ] [ ]

خدا کیه؟

 

خداوند بی نهایت است و لامکان و لازمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
وبه قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا
یتیمان را پدر می شود و مادر
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود و همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از هر ناجوانمردی ، ناراستی و نامردی
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازوهایتان را میزان می کند
در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟؟

 

 

[ 30 آذر 1389برچسب:خدا , من , کجا؟, ] [ 11:35 ] [ shabuuu ] [ ]